.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۸۵→
من دقیقا جلوی دروایساده بودم ومات ومبهوت به پارسا نگاه می کردم.وقتی پارسا به من رسید،نگاه غمگینی بهم انداخت وپوزخندی زد.نگاهم و ازش دزدیدم وازجلوی درکنار رفتم تارد بشه واونم بدون هیچ حرفی از کلاس خارج شد.
پارسا که رفت کلاس پراز همهمه شد.لابد بچه ها داشتن پیش خودشون و رفیقاشون برای اتفاقای چندلحظه پیش فرضیه مطرح می کردن دیگه!
فقط خداکنه من بین این فرضیه ها جایی نداشته باشم!!می ترسم بچه هابفهمن که قضیه ازچه قراره.
حالا بیخیال این حرفا...پارسا رو دیدی؟!الهی!چقدرپکر بود.نمی دونستم انقدرمن و دوست داره!!!اِی بابا!!!من متعلق به همه ام.
خفه شو دیانا!!!مگه توازاوناشی که بخوای متعلق به همه باشی؟!
خخخخخ
خیلی سریع به سمت صندلیم رفتم وخواستم کیفم وبردارم وبرم سرکلاس بعدیم که یهویکی جلوم سبزشد...
نگاهی به جردن سفید کرم طرف انداختم وفهمیدم که بعله!!!!ارسلانه!
بی حوصله پوفی کشیدم وسرم و بالا آوردم.به چشمای ارسلان خیره شدم وگفتم:فرمایش؟
ارسلان به چشمام خیره شدوگفت:چی بهش گفتی؟
گنگ ومتعجب نگاهش کردم وگفتم:به کی چی گفتم؟
پوزخندی زدوگفت:فکرمی کنی من خرم؟
پوزخندی زدم وباتمسخرگفتم:فکر نمی کنم یقین دارم که توخری!
بااین حرفم،ارسلان اخمی کردوعصبی بهم خیره شد.باصدایی که به زور کنترلش میکردتابالا نره،گفت:جدیداً زبونت خیلی دراز شده،باید کوتاهش کنم!
عصبی ازجام بلندشدم وروبروش ایستادم.به چشماش خیره شدم وگفتم:من دوست دخترت نیستم که اینجوری باهام حرف می زنی آقای محترم!بهتره اون دهنت و ببندی و...
ارسلان عصبی وسط حرفم پرید وتوهین آمیزگفت:هنوز اون قدر بدبخت نشدم که یه کی مثل توبرام تعیین تکلیف کنه.اختیاردهن من دست خودمه.هروخ که بخوام بازش می کنم وهروخ که بخوام می بندمش!من باهرکس هرجورکه بخوام حرف می زنم.خرفهم شد؟!
عصبی به چشماش خیره شدم وگفتم:نه!خرفهم نشد...متاسفانه من نمی تونم این منطق مسخره تو رو درک کنم.تو حق نداری باهرکس هرجورکه بخوای صحبت کنی.هرکسی برای خودش شخصیت داره.توفکرکردی کی هستی هان؟!توهیچی نیستی!هیچی.فقط یه دانشجوی بدبخت پررویی که یه بیماری لاعلاج داره،اونم اینه که خودشیفته اس وفکر می کنه که آسمون پاره شده وخودش اومده بیرون.
ارسلان چیزی نمی گفت وفقط به من زل زده بود.به چشمای مشکیش خیره شدم.یه حس عجیبی توچشماش بود.من هیچ وقت نتونستم ازچشمای آدماحرف دلشون وبفهمم ولی حداقل این دفعه تونستم ازچشمای ارسلان یه حس عجیب ودرک کنم!
چشماش خیلی قشنگ بودن!رنگ چشماش محشربود...گذشته ازاون،چشماش حالت خاصی داشت که جذابیت چهره اش وبیشترمی کرد...حیف این چشمانیست که خدا داده به این گودزیلا؟!
پارسا که رفت کلاس پراز همهمه شد.لابد بچه ها داشتن پیش خودشون و رفیقاشون برای اتفاقای چندلحظه پیش فرضیه مطرح می کردن دیگه!
فقط خداکنه من بین این فرضیه ها جایی نداشته باشم!!می ترسم بچه هابفهمن که قضیه ازچه قراره.
حالا بیخیال این حرفا...پارسا رو دیدی؟!الهی!چقدرپکر بود.نمی دونستم انقدرمن و دوست داره!!!اِی بابا!!!من متعلق به همه ام.
خفه شو دیانا!!!مگه توازاوناشی که بخوای متعلق به همه باشی؟!
خخخخخ
خیلی سریع به سمت صندلیم رفتم وخواستم کیفم وبردارم وبرم سرکلاس بعدیم که یهویکی جلوم سبزشد...
نگاهی به جردن سفید کرم طرف انداختم وفهمیدم که بعله!!!!ارسلانه!
بی حوصله پوفی کشیدم وسرم و بالا آوردم.به چشمای ارسلان خیره شدم وگفتم:فرمایش؟
ارسلان به چشمام خیره شدوگفت:چی بهش گفتی؟
گنگ ومتعجب نگاهش کردم وگفتم:به کی چی گفتم؟
پوزخندی زدوگفت:فکرمی کنی من خرم؟
پوزخندی زدم وباتمسخرگفتم:فکر نمی کنم یقین دارم که توخری!
بااین حرفم،ارسلان اخمی کردوعصبی بهم خیره شد.باصدایی که به زور کنترلش میکردتابالا نره،گفت:جدیداً زبونت خیلی دراز شده،باید کوتاهش کنم!
عصبی ازجام بلندشدم وروبروش ایستادم.به چشماش خیره شدم وگفتم:من دوست دخترت نیستم که اینجوری باهام حرف می زنی آقای محترم!بهتره اون دهنت و ببندی و...
ارسلان عصبی وسط حرفم پرید وتوهین آمیزگفت:هنوز اون قدر بدبخت نشدم که یه کی مثل توبرام تعیین تکلیف کنه.اختیاردهن من دست خودمه.هروخ که بخوام بازش می کنم وهروخ که بخوام می بندمش!من باهرکس هرجورکه بخوام حرف می زنم.خرفهم شد؟!
عصبی به چشماش خیره شدم وگفتم:نه!خرفهم نشد...متاسفانه من نمی تونم این منطق مسخره تو رو درک کنم.تو حق نداری باهرکس هرجورکه بخوای صحبت کنی.هرکسی برای خودش شخصیت داره.توفکرکردی کی هستی هان؟!توهیچی نیستی!هیچی.فقط یه دانشجوی بدبخت پررویی که یه بیماری لاعلاج داره،اونم اینه که خودشیفته اس وفکر می کنه که آسمون پاره شده وخودش اومده بیرون.
ارسلان چیزی نمی گفت وفقط به من زل زده بود.به چشمای مشکیش خیره شدم.یه حس عجیبی توچشماش بود.من هیچ وقت نتونستم ازچشمای آدماحرف دلشون وبفهمم ولی حداقل این دفعه تونستم ازچشمای ارسلان یه حس عجیب ودرک کنم!
چشماش خیلی قشنگ بودن!رنگ چشماش محشربود...گذشته ازاون،چشماش حالت خاصی داشت که جذابیت چهره اش وبیشترمی کرد...حیف این چشمانیست که خدا داده به این گودزیلا؟!
۱۵.۶k
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.